و معلم آرام، اسم ها را میخواند:
ــ اصغر پور حسین!
پاسخ آمد: حاضر!
ــ قاسم هاشمیان!
پاسخ آمد: حاضر!
ــ اکبر لیلازاد!
ــ ....
پاسخش را کسی از جمع نداد.
بار دیگر هم خواند: اکبر لیلازاد....
پاسخش را کسی از جمع نداد....
همه ساکت بودیم؛
جای او این جا بود؛
اینک اما، تنها
یک سبد لاله ی سرخ، در کنار ما بود...
لحظه ای بعد، معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید...
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم؛
غنچه ای در دل ما می جوشید،
گل فریاد شکفت...
همه پاسخ دادیم:
ــ حاضر! ما همه اکبر لیلازادیم....
ما همه اکبر لیلازادیم....
ما همه اکبر لیلازادیم